امر به معروف در نهضتحسينى عليه السلام
امر به معروف در نهضتحسينى عليه السلام
امر به معروف در نهضتحسينى عليه السلام
نويسنده:عباس كوثرى
زائر در سفر معنوى زيارت به ديدار آمران به معروف و الگوهاى نهى از منكر مىرود و گامهاى بلند آنان در جهت پاسدارى از ارزشها را يادآور مىشود. از اين مقال به نمونههايى از «معروفگرايى» و «منكرستيزى» از درسهاى «مكتب زيارت» آشنا مىشويم.
امام حسين(ع) در بيان هدف خودش از نهضت الهى و عظيم عاشورا از امر به معروف و نهى از منكر ياد مىكند و مىفرمايد: و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى اريد ان آمر بالمعروف و انهى عن المنكر: من بدين هدف (از مدينه) بيرون آمدم كه امت جد خويش را اصلاح نمايم و تصميم دارم امر به معروف و نهى از منكر كنم.
جهت معرفى امر به معروف و نهى از منكر به نمونههايى از آن اشاره مىكنيم.
چون «عذافر» چهره در هم كشيد.
حضرت فرمود: من تو را به چيزى ترساندم كه خداوند مرا به او ترسانده است.
ب. صفوان جمال از ياوران و اصحاب امام موسى بنجعفر(عليهماالسلام) شترهاى خويش را به هارون اجاره مىدهد و پس از اينكه خدمتحضرت مىرسد با اين كلمات مورد عتاب قرار مىگيرد كه «كل شىء منك حسن جميل ما خلا شيئا واحدا» همه كارهاى تو نيكوست مگر يكى از آنها. از حضرت مىپرسد: فدايتشوم، كداميك از كارها؟ امام مىفرمايد: كرايه دادن شترهايتبه هارونالرشيد! عرضه مىدارد به خدا قسم كه من فقط آنها را براى رفتن او به مكه دادهام بدون اينكه حتى خودم به همراه او باشم. حضرت مىفرمايد: آيا دوست دارى آنها تا هنگام پرداخت كرايه شترانت زنده بمانند؟ مىگويد: بلى! امام مىفرمايد: «من احب بقائهم فهو منهم و من كان منهم كان وروده على النار» هر كس زنده بودن آنها را دوستبدارد از آنها خواهد بود و همراه آنها به آتش وارد خواهد شد. پس از فرمايش امام(ع) بود كه صفوان به بهانه اينكه پير شده است و توان اداره شتران خويش را ندارد تمامى آنها رافروخت.
متوكل از شنيدن اين اشعار گريستبه اندازهاى كه از اشك چشمش ريشش تر شد و جام شراب را بر زمين زد و بساط عياشى و هرزگىاش برچيده شد.
امام فرمود: اگر مطالبى به تو تفهيم شود مىتوانى به او برسانى؟ گفت: آرى.
امام فرمود: از اينجا كه برگشتى با او به لطف و مدارا رفتار كن و هنگامى كهكاملا با او انس گرفتى به او بگو مسالهاى به نظرم رسيده مىخواهم آن را از تو بپرسم و آن اين است كه: آيا ممكن است گوينده قرآن از گفتار خود، معنايى غير از آنچه تو گمان كردهاى اراده كرده باشد؟ او در پاسخ خواهد گفت: بلى ممكن است زيرا كه او مرد باهوشى است. پس به او بگو شما چه مىدانيد شايد گوينده قرآن معانى ديگرى غير از آنچه تو براى آن حدس زدهاى اراده كرده باشد.
شاگرد به نزد كندى رفت و طبق دستور امام سؤال را مطرح كرد. فيلسوف با كمال دقتبه سؤال شاگرد گوش داد و فتسؤال خود را تكرار كن. او سؤال را تكرار نمود. استاد فكرى كرد و گفت: بلى امكان دارد كه چيزى در ذهن گوينده سخن باشد كه شنونده، خلاف آن را فهميده باشد.
استاد كه سؤال فوق را دقيق يافت رو به شاگرد كرد و گفت: قسم مىدهم تو را كه بگويى اين سؤال را از كجا آموختى؟ شاگرد گفت: همين طور به ذهنم خطور كرد. كندى گفت: اين كلامى نيست كه از مانند تو صادر شود. به من بگو از كجا آن را ياد گرفتى؟ شاگرد گفت: امام حسن عسكرى(ع) مرا به آن امر فرمود. كندى گفت: آرى اين مطالب فقط بر قامت اين خاندان زيبندگى دارد. سپس دستور داد آتشى روشن كنند و تمام آنچه در اين باره تاليف كرده بود سوزانيد.
در زيارتنامههاى معصومين (عليهم السلام) امر به معروف و نهى از منكر يكى از شاخصهاى اساسى و مهم زندگى آنها به شمار آمده است. چنانكه در زيارت جامعه آمده است «وامرتم بالمعروف و نهيتم عن المنكر و جاهدتم فى الله حق جهاده حتى اعلنتم و بينتم فرائضه»: امر به معروف و نهى از منكر نموديد و حق جهاد را در دين خدا بجا آورديد تا آنكه دعوت الهى را آشكار ساخته، واجباتش را بيان نموديد.
نيز در زيارت امام حسين(ع) در حرم اميرالمؤمنين(ع) مىخوانيم: «و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر و تلوت الكتاب حق تلاوته»: امر به معروف و نهى از منكر نمودى و قرآن را چنانكه شايسته استخواندى.
اما آنچه در اين مساله اهميت ويژه دارد شناختشيوههايى است كه معصومين(عليهم السلام) به منظور به كار بستن اين دو فريضه مهم يعنى امر به معروف و نهى از منكر انجام مىدادند، كه باختصار به چند مورد آن اشاره مىكنيم.
و در باره آن حضرت نقل شده است: به هنگامى كه يكى از كافران با تندى به آن بزرگوار پرخاش كرد اصحاب تصميم گرفتند با او به ستيز و نزاع برخيزند و حضرت آنها را نهى كرد و خود نسبتبه آن مرد كافر محبت فراوان نمود و با خوشرويى از او استقبال كرد به حدى كه آن فرد تحت تاثير الطاف آن حضرت قرار گرفت و اسلام آورد. سپس حضرت رو به اصحاب خود فرمود: مثل من و شما همانند فردى است كه شترش سركش شده باشد و هر يك از مردم به آن شتر نهيبى زنند و آن شتر وحشىتر شود. اما صاحب شتر مىگويد من خود آشناترم، اجازه دهيد خودم او را رام مىكنم. و سپس صاحب آن او را رام مىكند. چنانكه ديديد كه اين فرد رام شد و اسلام را انتخاب نمود.
نمونه دوم: فردى از اهل شام كه نسبتبه اهل بيت عصمت و طهارت دشمنى ديرينه داشتبه مدينه مىآيد و به امام حسن و پدرش(عليهما السلام) اهانت مىكند. امام حسن(ع) با خوشرويى و كلمات ملاطفتآميز با او برخورد مىكند. شامى كه خود را در مقابل اقيانوسى از بزرگوارى و فضيلت مشاهده مىكند، مىگويد: پيش از آنكه تو را ملاقات كنم تو و پدرت دشمنترين مردم نزد من بوديد و اكنون محبوبترين فرد نزد من هستيد. و بدين ترتيب در رديف دوستداران و معتقدان خاندان پيامبر قرار گرفت.
نمونه چهارم: زهير بنقين از افرادى بود كه دوست نمىداشتبا امام حسين(ع) روبرو شود. همراهان او مىگويند ما جمعى بوديم كه به هنگام مراجعت از مكه وقتى در بين راه به امام حسين مىرسيديم از او كناره مىگرفتيم زيرا كه حركتبه همراهى حضرت ناخوشايندمان بود. در يكى از منازل بين راه مجبور به ماندن در محلى شديم كه امام حسين(ع) نيز در آنجا بود. امام قاصدى را به سوى زهير روانه كرد و از او خواست كه با حضرت ملاقات كند. زهير به خدمتحضرت رفت و زمانى نگذشت كه شاد و خرم با چهرهاى برافروخته برگشت و دستور داد كه خيمه او را نزديك سراپرده حضرت نصب كنند. بدين گونه بود كه با برخورد نيك امام حسين(ع) در رديف شهداى كربلا قرار گرفت.
نمونه پنجم: وقتى كه مردى نصرانى به امام باقر(ع) جسارت فراوان مىكند حضرت به او مىفرمايد: «ان كنت صدقت غفر الله لها و ان كنت كذبت غفر الله لك»: اگر آنچه گفتى راست استخداوند از كرده مادر من درگذرد و اگر دروغ مىگويى خداى تو را بيامرزد. راوى اضافه مىكند: چون مرد نصرانى اين بردبارى و بزرگوارى را كه از حوصله بشر بيرون است ديد و پشيمان شد و مسلمانى اختيار كرد.
گويا اميرمؤمنان(ع) به هنگامى كه مشاهده مىكند يكى از اصحابش به سپاه معاويه دشنام مىدهد، مىفرمايد: «انى اكره ان تكونوا سبابين»: من دوست ندارم كه شما دشنام دهنده باشيد. و در يكى از نقلها آمده است كه به حجر بنعدى و عمرو بنحمق فرمود: «كرهت ان تكونوا لعانين شتامين، ... و لكن لو وصفتم مساوى اعمالهم فقلتم من سيرتهم كذا و كذا و من اعمالهم كذا و كذا كان اصوب فى القول». ناخوشايند استبراى من كه شما را دشنامگر ببينم ولى اگر اعمال بد و سيره ناپسند آنها را بيان كنيدبهتر خواهد بود. آن دو گفتند: اى اميرمؤمنان، ما موعظهات را به جان و دل پذيراييم و خود را با آدابى كه به ما مىآموزى مؤدب خواهيم ساخت.
به همين سبب بود كه امام صادق(ع) دوستى چندين ساله خويش را با فردى كه به غلام و خدمتگزارش فحش و ناسزا گفت، قطع نمود.
تاريخ زندگى آن حضرت تجسم صفحات زرينى از اينگونه رفتارهاستبه طورى كه اين امر مورد اعتراف مخاطبان آن حضرت قرار مىگرفت و بر همين اساس به اسلام مىگرويدند. در يكى از نقلها آمده است هر موقع پيامبر اكرم متوجه مىشد كه شخصيتى از عرب وارد مكه شده استبا او تماس مىگرفت و آيين خود را به وى عرضه مىداشت. روزى شنيد كه «سويد بنصامت» وارد مكه شده است. فورا با او ملاقات نمود و حقايق نورانى آيين خود را براى او تشريح كرد. وى فتشايد اين حقايق همان حكمت لقمان است كه البته من هم مىدانم. حضرت فرمود: گفتههاى لقمان نيكوست ولى آنچه خدا بر من نازل فرموده استبهتر و بالاتر است زيرا آن مشعل هدايت و نورافكن فروزانى است. سپس حضرت آياتى چند براى او خواند و وى نيز آيين اسلام را پذيرفت.
اصولا احتجاجات و استدلالهاى معصومين(عليهم اسلام) با مذاهب و مكاتب مختلف نمونه خوبى از برخوردهاى حكمتآميز مىباشد كه كتاب «احتجاج مرحوم طبرسى» و كتابهايى از اين قبيل، آيينهاى از اين نوع برخوردهاست. اينكه امام رضا(ع) به (عالم آل محمد«ص») لقب يافته است همين احتجاجات و برخوردهاى استدلالى و كلامى آن حضرت يا اديان و مكاتب گوناگون بوده است زيرا اين زمينه براى آن بزرگوار بيش از معصومين ديگر فراهم بوده است.
در خاتمه به اعتراف يكى از منكران توحيد به نام ابن ابىالعوجاء كه در باره برخوردهاى حكمتآميز امام صادق(ع) ذكر نموده است مىپردازيم. مفضل در مقدمه كتاب خود (توحيد) مىگويد در يكى از روزها در مسجد پيامبر(ص) به ابن ابىالعوجاء برخوردم در حالى كه سخنان كفرآميزى بر زبان مىراند. از شدت خشم نتوانستم خوددارى كنم و گفتم اى دشمن خدا، ملحد شدى و پروردگارى كه تو را به نيكوترين تركيب آفريده و از حالات گوناگون گذرانده انكار كردى ...!
ابن ابىالعوجاء گفت: اى مرد اگر تو از متكلمانى با تو به روش آنان سخن بگويم. و اگر از ياران جعفر بنمحمد صادق هستى او خود با ما چنين سخن نمىگويد. او از سخنان ما بيش از آنچه تو شنيدى بارها شنيده ولى دشنام نداده است و در بحثبين ما و او از حد و ادب بيرون نرفته است. او بردبار و آرام و متين و خردمند است و هرگز خشم و سفاهتبر او چيره نمىشود. سخنان و دلايل ما را مىشنود تا آنكه هر چه در دل داريم به زبان مىآوريم. گمان مىكنيم بر او پيروز شدهايم آنگاه با كمترين سخن دلايل ما را باطل مىسازد و با كوتاهترين كلام حجت را بر ما تمام مىكند چنان كه نمىتوانيم پاسخ دهيم. اينك اگر تو از پيروان او هستى چنانكه شايسته اوستبا ما سخن بگو. و بر اين مبناست كه در زيارتنامه معصومين(عليهم السلام) مىخوانيم:
«و نصحتم له فى السر و العلانية و دعوتم الى سبيله بالحكمة و الموعظة الحسنة و بذلتم انفسكم فى مرضاته»: به خاطر خدا مردم را در پنهان و آشكار نصيحت كرديد و به راه حق يا برهان و حكمت و پند و موعظه نيكو دعوت كرديد و در راه خشنودى خدا از جان خود گذشتيد.
منبع: ماهنامه كوثر
امام حسين(ع) در بيان هدف خودش از نهضت الهى و عظيم عاشورا از امر به معروف و نهى از منكر ياد مىكند و مىفرمايد: و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى اريد ان آمر بالمعروف و انهى عن المنكر: من بدين هدف (از مدينه) بيرون آمدم كه امت جد خويش را اصلاح نمايم و تصميم دارم امر به معروف و نهى از منكر كنم.
جهت معرفى امر به معروف و نهى از منكر به نمونههايى از آن اشاره مىكنيم.
الف) نهى از همكارى با ستمگران
چون «عذافر» چهره در هم كشيد.
حضرت فرمود: من تو را به چيزى ترساندم كه خداوند مرا به او ترسانده است.
ب. صفوان جمال از ياوران و اصحاب امام موسى بنجعفر(عليهماالسلام) شترهاى خويش را به هارون اجاره مىدهد و پس از اينكه خدمتحضرت مىرسد با اين كلمات مورد عتاب قرار مىگيرد كه «كل شىء منك حسن جميل ما خلا شيئا واحدا» همه كارهاى تو نيكوست مگر يكى از آنها. از حضرت مىپرسد: فدايتشوم، كداميك از كارها؟ امام مىفرمايد: كرايه دادن شترهايتبه هارونالرشيد! عرضه مىدارد به خدا قسم كه من فقط آنها را براى رفتن او به مكه دادهام بدون اينكه حتى خودم به همراه او باشم. حضرت مىفرمايد: آيا دوست دارى آنها تا هنگام پرداخت كرايه شترانت زنده بمانند؟ مىگويد: بلى! امام مىفرمايد: «من احب بقائهم فهو منهم و من كان منهم كان وروده على النار» هر كس زنده بودن آنها را دوستبدارد از آنها خواهد بود و همراه آنها به آتش وارد خواهد شد. پس از فرمايش امام(ع) بود كه صفوان به بهانه اينكه پير شده است و توان اداره شتران خويش را ندارد تمامى آنها رافروخت.
ج - نهى از منكر در كاخ خليفه ستمگر عباسى
متوكل از شنيدن اين اشعار گريستبه اندازهاى كه از اشك چشمش ريشش تر شد و جام شراب را بر زمين زد و بساط عياشى و هرزگىاش برچيده شد.
د - جلوگيرى از شبههپراكنى
امام فرمود: اگر مطالبى به تو تفهيم شود مىتوانى به او برسانى؟ گفت: آرى.
امام فرمود: از اينجا كه برگشتى با او به لطف و مدارا رفتار كن و هنگامى كهكاملا با او انس گرفتى به او بگو مسالهاى به نظرم رسيده مىخواهم آن را از تو بپرسم و آن اين است كه: آيا ممكن است گوينده قرآن از گفتار خود، معنايى غير از آنچه تو گمان كردهاى اراده كرده باشد؟ او در پاسخ خواهد گفت: بلى ممكن است زيرا كه او مرد باهوشى است. پس به او بگو شما چه مىدانيد شايد گوينده قرآن معانى ديگرى غير از آنچه تو براى آن حدس زدهاى اراده كرده باشد.
شاگرد به نزد كندى رفت و طبق دستور امام سؤال را مطرح كرد. فيلسوف با كمال دقتبه سؤال شاگرد گوش داد و فتسؤال خود را تكرار كن. او سؤال را تكرار نمود. استاد فكرى كرد و گفت: بلى امكان دارد كه چيزى در ذهن گوينده سخن باشد كه شنونده، خلاف آن را فهميده باشد.
استاد كه سؤال فوق را دقيق يافت رو به شاگرد كرد و گفت: قسم مىدهم تو را كه بگويى اين سؤال را از كجا آموختى؟ شاگرد گفت: همين طور به ذهنم خطور كرد. كندى گفت: اين كلامى نيست كه از مانند تو صادر شود. به من بگو از كجا آن را ياد گرفتى؟ شاگرد گفت: امام حسن عسكرى(ع) مرا به آن امر فرمود. كندى گفت: آرى اين مطالب فقط بر قامت اين خاندان زيبندگى دارد. سپس دستور داد آتشى روشن كنند و تمام آنچه در اين باره تاليف كرده بود سوزانيد.
در زيارتنامههاى معصومين (عليهم السلام) امر به معروف و نهى از منكر يكى از شاخصهاى اساسى و مهم زندگى آنها به شمار آمده است. چنانكه در زيارت جامعه آمده است «وامرتم بالمعروف و نهيتم عن المنكر و جاهدتم فى الله حق جهاده حتى اعلنتم و بينتم فرائضه»: امر به معروف و نهى از منكر نموديد و حق جهاد را در دين خدا بجا آورديد تا آنكه دعوت الهى را آشكار ساخته، واجباتش را بيان نموديد.
نيز در زيارت امام حسين(ع) در حرم اميرالمؤمنين(ع) مىخوانيم: «و امرت بالمعروف و نهيت عن المنكر و تلوت الكتاب حق تلاوته»: امر به معروف و نهى از منكر نمودى و قرآن را چنانكه شايسته استخواندى.
اما آنچه در اين مساله اهميت ويژه دارد شناختشيوههايى است كه معصومين(عليهم السلام) به منظور به كار بستن اين دو فريضه مهم يعنى امر به معروف و نهى از منكر انجام مىدادند، كه باختصار به چند مورد آن اشاره مىكنيم.
شيوههايى از معصومين(عليهم السلام)
1. محبت و نرمخويى
و در باره آن حضرت نقل شده است: به هنگامى كه يكى از كافران با تندى به آن بزرگوار پرخاش كرد اصحاب تصميم گرفتند با او به ستيز و نزاع برخيزند و حضرت آنها را نهى كرد و خود نسبتبه آن مرد كافر محبت فراوان نمود و با خوشرويى از او استقبال كرد به حدى كه آن فرد تحت تاثير الطاف آن حضرت قرار گرفت و اسلام آورد. سپس حضرت رو به اصحاب خود فرمود: مثل من و شما همانند فردى است كه شترش سركش شده باشد و هر يك از مردم به آن شتر نهيبى زنند و آن شتر وحشىتر شود. اما صاحب شتر مىگويد من خود آشناترم، اجازه دهيد خودم او را رام مىكنم. و سپس صاحب آن او را رام مىكند. چنانكه ديديد كه اين فرد رام شد و اسلام را انتخاب نمود.
نمونه دوم: فردى از اهل شام كه نسبتبه اهل بيت عصمت و طهارت دشمنى ديرينه داشتبه مدينه مىآيد و به امام حسن و پدرش(عليهما السلام) اهانت مىكند. امام حسن(ع) با خوشرويى و كلمات ملاطفتآميز با او برخورد مىكند. شامى كه خود را در مقابل اقيانوسى از بزرگوارى و فضيلت مشاهده مىكند، مىگويد: پيش از آنكه تو را ملاقات كنم تو و پدرت دشمنترين مردم نزد من بوديد و اكنون محبوبترين فرد نزد من هستيد. و بدين ترتيب در رديف دوستداران و معتقدان خاندان پيامبر قرار گرفت.
نمونه چهارم: زهير بنقين از افرادى بود كه دوست نمىداشتبا امام حسين(ع) روبرو شود. همراهان او مىگويند ما جمعى بوديم كه به هنگام مراجعت از مكه وقتى در بين راه به امام حسين مىرسيديم از او كناره مىگرفتيم زيرا كه حركتبه همراهى حضرت ناخوشايندمان بود. در يكى از منازل بين راه مجبور به ماندن در محلى شديم كه امام حسين(ع) نيز در آنجا بود. امام قاصدى را به سوى زهير روانه كرد و از او خواست كه با حضرت ملاقات كند. زهير به خدمتحضرت رفت و زمانى نگذشت كه شاد و خرم با چهرهاى برافروخته برگشت و دستور داد كه خيمه او را نزديك سراپرده حضرت نصب كنند. بدين گونه بود كه با برخورد نيك امام حسين(ع) در رديف شهداى كربلا قرار گرفت.
نمونه پنجم: وقتى كه مردى نصرانى به امام باقر(ع) جسارت فراوان مىكند حضرت به او مىفرمايد: «ان كنت صدقت غفر الله لها و ان كنت كذبت غفر الله لك»: اگر آنچه گفتى راست استخداوند از كرده مادر من درگذرد و اگر دروغ مىگويى خداى تو را بيامرزد. راوى اضافه مىكند: چون مرد نصرانى اين بردبارى و بزرگوارى را كه از حوصله بشر بيرون است ديد و پشيمان شد و مسلمانى اختيار كرد.
2. دورى از دشنام
گويا اميرمؤمنان(ع) به هنگامى كه مشاهده مىكند يكى از اصحابش به سپاه معاويه دشنام مىدهد، مىفرمايد: «انى اكره ان تكونوا سبابين»: من دوست ندارم كه شما دشنام دهنده باشيد. و در يكى از نقلها آمده است كه به حجر بنعدى و عمرو بنحمق فرمود: «كرهت ان تكونوا لعانين شتامين، ... و لكن لو وصفتم مساوى اعمالهم فقلتم من سيرتهم كذا و كذا و من اعمالهم كذا و كذا كان اصوب فى القول». ناخوشايند استبراى من كه شما را دشنامگر ببينم ولى اگر اعمال بد و سيره ناپسند آنها را بيان كنيدبهتر خواهد بود. آن دو گفتند: اى اميرمؤمنان، ما موعظهات را به جان و دل پذيراييم و خود را با آدابى كه به ما مىآموزى مؤدب خواهيم ساخت.
به همين سبب بود كه امام صادق(ع) دوستى چندين ساله خويش را با فردى كه به غلام و خدمتگزارش فحش و ناسزا گفت، قطع نمود.
3. برخورد استدلالى و حكمتآميز
تاريخ زندگى آن حضرت تجسم صفحات زرينى از اينگونه رفتارهاستبه طورى كه اين امر مورد اعتراف مخاطبان آن حضرت قرار مىگرفت و بر همين اساس به اسلام مىگرويدند. در يكى از نقلها آمده است هر موقع پيامبر اكرم متوجه مىشد كه شخصيتى از عرب وارد مكه شده استبا او تماس مىگرفت و آيين خود را به وى عرضه مىداشت. روزى شنيد كه «سويد بنصامت» وارد مكه شده است. فورا با او ملاقات نمود و حقايق نورانى آيين خود را براى او تشريح كرد. وى فتشايد اين حقايق همان حكمت لقمان است كه البته من هم مىدانم. حضرت فرمود: گفتههاى لقمان نيكوست ولى آنچه خدا بر من نازل فرموده استبهتر و بالاتر است زيرا آن مشعل هدايت و نورافكن فروزانى است. سپس حضرت آياتى چند براى او خواند و وى نيز آيين اسلام را پذيرفت.
اصولا احتجاجات و استدلالهاى معصومين(عليهم اسلام) با مذاهب و مكاتب مختلف نمونه خوبى از برخوردهاى حكمتآميز مىباشد كه كتاب «احتجاج مرحوم طبرسى» و كتابهايى از اين قبيل، آيينهاى از اين نوع برخوردهاست. اينكه امام رضا(ع) به (عالم آل محمد«ص») لقب يافته است همين احتجاجات و برخوردهاى استدلالى و كلامى آن حضرت يا اديان و مكاتب گوناگون بوده است زيرا اين زمينه براى آن بزرگوار بيش از معصومين ديگر فراهم بوده است.
در خاتمه به اعتراف يكى از منكران توحيد به نام ابن ابىالعوجاء كه در باره برخوردهاى حكمتآميز امام صادق(ع) ذكر نموده است مىپردازيم. مفضل در مقدمه كتاب خود (توحيد) مىگويد در يكى از روزها در مسجد پيامبر(ص) به ابن ابىالعوجاء برخوردم در حالى كه سخنان كفرآميزى بر زبان مىراند. از شدت خشم نتوانستم خوددارى كنم و گفتم اى دشمن خدا، ملحد شدى و پروردگارى كه تو را به نيكوترين تركيب آفريده و از حالات گوناگون گذرانده انكار كردى ...!
ابن ابىالعوجاء گفت: اى مرد اگر تو از متكلمانى با تو به روش آنان سخن بگويم. و اگر از ياران جعفر بنمحمد صادق هستى او خود با ما چنين سخن نمىگويد. او از سخنان ما بيش از آنچه تو شنيدى بارها شنيده ولى دشنام نداده است و در بحثبين ما و او از حد و ادب بيرون نرفته است. او بردبار و آرام و متين و خردمند است و هرگز خشم و سفاهتبر او چيره نمىشود. سخنان و دلايل ما را مىشنود تا آنكه هر چه در دل داريم به زبان مىآوريم. گمان مىكنيم بر او پيروز شدهايم آنگاه با كمترين سخن دلايل ما را باطل مىسازد و با كوتاهترين كلام حجت را بر ما تمام مىكند چنان كه نمىتوانيم پاسخ دهيم. اينك اگر تو از پيروان او هستى چنانكه شايسته اوستبا ما سخن بگو. و بر اين مبناست كه در زيارتنامه معصومين(عليهم السلام) مىخوانيم:
«و نصحتم له فى السر و العلانية و دعوتم الى سبيله بالحكمة و الموعظة الحسنة و بذلتم انفسكم فى مرضاته»: به خاطر خدا مردم را در پنهان و آشكار نصيحت كرديد و به راه حق يا برهان و حكمت و پند و موعظه نيكو دعوت كرديد و در راه خشنودى خدا از جان خود گذشتيد.
منبع: ماهنامه كوثر
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}